محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

زيباترين عيدي از طرف خدا

يك روز عادي

پس از يك غيبت طولاني دوباره سلام...و يك معذرت خواهي واسه اينكه نتونستيم تو اين مدت به دوستاي عزيزمون سري بزنيم البته حتما جبران خواهد شد حالا به ترتيب تو پستاي بعدي ميخوام از روزهايي كه نبوديم بگم و فعلن تو اين پست دو نمونه از كارهاي روزمره ي پسري ... محمد امين آماده شده كه بريم بيرون ولي اول بايد بدونه تو جاكفشيه همسايه ها چه خبره   بالاخره به زحمت از اين مرحله ها ميگذريم تا راضي بشه بريم بيرون هم كلي شيطوني و بازي و بدو بدو و بعد خسته ميفته يه جا     خسته و كوفته برگشتيم خونه ولي محمد امين هنوز دست بردار نيست اينم يه نمونش و در آخر محمد امين اينا رو گذاشتم كه بعدا بدوني چقدر شيطوني ...
29 تير 1392

آخرين روزهاي ماه چهاردهم

سلام وروجك نانازي مامان...و همينطور سلام به دوستاي مهربووون امروز ميخوام يكم از كاراي روز مرتو توي روزاي آخر 14 ماهگيت بگم محمد امينه مامان صبح كه چه عرض كنم ساعت 12 ظهر كه از خواب بيدار ميشي خوبه خوبي و مهربوون از اولين كاراي هر روزت اينه كه وقتي دارم پتو رو جمع ميكنم بدو بدو بيايو يهو خودتو بكوبي رو پتو                       بعد ميري يكم با رادياتورا ور ميري منم تو اين فاصله دارم برات تخم مرغ آب پز ميكنم بعد كه صدات ميزنم ميايو در حالي كه قابلمه ها رو از كابينت كشيدي بيرون و داري با قاشق روش طبل ميزني تخم مرغتو ميل ميكني... بعدش ساعت شده 2:30 و شما چسب تي ...
15 خرداد 1392

باز شيطوني كردي

سلام عزيز مامان...پريشب كلي دلم ريخت و واقعا خدا جون مواظبت بود كه اتفاقي برات نيفتاد...تا حالا چند بار برات از اين اتفاقا افتاده ولي دوست ندارم اتفاقاي بدو برات بنويسم و همينطور دوستاي عزيزمونو ناراحت كنم ، ولي اينبار تصميم گرفتم بنويسم تا بدوني كه چقدر شيطوني ميكني... ساعت حدوداي 21:30بود كه اومدي تو اتاق خودت و يكي از كشوهارو باز كردي...كفش پارسالتو از كشو در آوردي و شروع كردي به بازو بسته كردن چسبش...چند دقيقه بعد كشو رو گرفتي و محكم كشيدي سمت خودت ، كشو از جاش در اومد و خورد تو صورتت البته گريه نكردي و بدوبدو اومدي تو بغلم ولي خوب عسلم اگه يكم اونورتر ميخورد خدا ميدونه چه اتفاقي برات ميفتاد...خدا جون ممنونتم ...هميشه مو...
4 خرداد 1392

مثلا موهامو كوتاه كردم

چند روز قبل تو خواب ناز بودم كه بابايي از سر كار برگشت طبق معمول منم با صداي زنگ در از خواب پريدم ساعت 8:30 صبح بود...بابايي تا ديد من بيدار شدم زودي بغلم كردو گفت بدو بريم آرايشگاه منم كه منــــــــــــــگ خواب...از اون ورم مامان بدوبدو رفته دوربينو آورده كه از محمد امين عكس بگيري...منم خوشحال كه ميريم گردشي جاييكه دوربينم برديم...آخه مادر من اين كارا عكس گرفتنم داره؟؟؟ منم نامردي نكردم اينقد ورجه وورجه كردمو غر زدم كه نه گذاشتم موهامو درست حسابي كوتاه كنن نه گذاشتم بابايي ازم عكس قشنگ بندازه اين عكس قبل از كوتاهيه موهامه   دارم كلك ميزنم با ادب نشستم دارم براتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون ...
17 ارديبهشت 1392

تولد يك سالگي

عزيز دلم تولدت كه 6 فروردين بود همه رفته بودن مسافرت و ما خودمون تنها بوديم بابايي هم همش شيفت بود تا بتونيم نيمه دوم تعطيلاتو بريم مسافرت واسه همين نشد كه براتون يه تولد دسته جمعي و شلوغ بگيريم البته خاله زحمت كشيده بود و اومده بودن. اينم چند تا از عكساي اون شبت     به همه آرزوهات برسي محمد امينم ...
27 فروردين 1392

1 ساله شدي

محمد امين عزيزم...الان كه سري به وبت زدم يه لحظه دلم گرفت ،محمد امين جان تا اين لحظه 1سال و 0 روزو... چقدر زوووود گذشت...تو يك سال بزرگ تر شدي و من يك سال پير...دلم ميگيرد وقتي يادم مي افتد يك سال از باهم بودنمان گذشت دقيقا يك سال پيش يه همچين شبي منو تو بوديمو شب بودو اين وب...اما حالا من هستمو شب هستو اين وب...عزيزم تو شيرينو راحت خوابي...با دستان كوچكت   پتوي هميشگيت را به آغوش كشيده اي و مثل هميشه سروته خوابيدي يك سال قبل همين لحظه ترسي در دلم بود ، ترس جدا شدنت از وجودم ...يك سال گذشت و توي اين يك سال تو گريه كردي...نخوابيدي...دل درد داشتي...تونستي گردنتو بالا نگه داري...غلت زدي... چار دستو پا رفتي.....
6 فروردين 1392

بهار 92

بهار ثانيه ثانيه از راه ميرسد و اينجا كسيست كه به اندازه ي تمام شكوفه هاي بهاري دوستت دارد           محمد امين عزيزم همه ي روزهايت بهاري باشد هميشه لبان زيبايت بخندد دلت شاد و زندگيت آرام در بهار 92 براي همه ي دوستاي ني ني وبلاگيمون خوشبختي و سعادت آرزو مي كنيم  ...
1 فروردين 1392