محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

زيباترين عيدي از طرف خدا

شيطون بلا

سلام... اين يك محمد امين ذوق كرده است ، به نظرتون براي چي اينجوري ذوق كرده؟؟؟ الهي فداي اون ژست تمركز كردنت برم من وااااااااااااااي اينا ديگه چين اين تو؟؟؟ آها حتما خوردنيه  وايسا الان درشون ميارم اينم محمد امين وقتي صداي آگهي بازرگاني رو ميشنوه   سال نو داره مياد و مامانا مشغوله خونه تكوني ، اين وسط محمد امين كجاست؟؟؟ جايي نرفته همين جاست ...
18 اسفند 1391

مسابقه وبلاگ من

چرا واسه پسرم وبلاگ درست کردم ؟ اكثر ما چيز زيادي از كودكيمون يادمون نمياد ... من از كل دوران كودكيم يه عروسك قرمز يادمه...و چيزايه خيلي كم ديگه كه مثل يه هاله از ذهنم عبور ميكنه ، با تعداد محدودي عكس...وقتي هم كه بزرگ شديم پدر و مادرمون نميتونن كل احساسايي كه اونموقع بهمون داشتن يا خاطرات اون زمانو برامون توصيف كنن ...  محمد امين عزيزم تو وجود من بود و من هميشه به اين فكر ميكردم كه چطور بعدها ميتونم به پسرم بگم كه هر لحظه عاشقش بودم و هستم و اون چطور ميتونه اين عشق رو و همينطور لحظه هاي زيباي زندگيشو با تمام وجود حس كنه تا اينكه با ني ني وبلاگ آشنا شدم...اين فرصت خوبي بود براي من تا به خواسته هام برسم پس ...
16 اسفند 1391

اين روزها!

ديشب ... يعني 29 بهمن 91 محمد امين عزيزم اولين قدمهاشو تو زندگيش برداشت ... عزيز دلم من و بابايي تو اون لحظه با هم دعا كرديم همه ي قدمهايي كه تو زندگيت برميداري سرشار از خوشبختي و موفقيت باشه...اينم چند تا عكس از محمد امينم توي 10 ماهو 23 روزگي      محمد امين علاقه ي زيادي به ايستادن داره ، هر چقدر هم بخوره زمين باز مي ايسته بعدشم اين كارو ميكنه   اينجا باباي محمد امين رفته سر كار و اونم نا اميد نشسته ... اين كار هميشگيشه...بعد رفتن باباش يكم گريه ميكنه ، بعد ميخوابه اينم يكي ديگه از سرگرمي هاي محمد امينه كتاب خوندن هم از علايق محمد امينه... كتابو برعكس گرفتي ماماني   ...
30 بهمن 1391

رفع تكليف!!!

سلام بر محمد امين عزيزم...بابايي من زياد اهل نوشتن نيستم ،اينجا هم دير به دير سر ميزنم و چون مامانت هميشه از من ناراحت بود و منو به بي احساسي محكوم ميكرد اومدم تا چند خطي رفع تكليف كنم...البته من بيشتر حرفا رو مثل دو تا مـــــــــــــــــــــــــــرد رو در رو باهات ميزنم  دردانه ي بابا از اينكه خدا يه همچون فرشته اي رو قسمت من و مادرت كرده به خودم ميبالم و مسرورم از حضورت...نازنينم هيچگاه خدا رو از ياد نبر ، چون اونكه تو رو به عرش ميرسونه...به بزرگترهات احترام بزار ... هميشه بهترين باش و به نقطه اي برس كه لياقت تو رو داشته باشه چرا كه تو لياقت همه چيزو داري ،دعاي خالصانه ي  من و مادرت هم در لحظه لحظه ي اين راه ...
23 بهمن 1391

چند تا 10؟؟؟

سلام... محمد امين عزيز من امروز 10 ماهو 10 روزه شد...   10 ماهو 10 روزو 10 ساعتو 10 دقيقه و 10 ثانيه... و جالب تر اينكه تعداد دوستاي بازديد كنندمون هم به حدوداي 10 هزار رسيد...       واين هم محمد امين در همون لحظه غرق در 10 ها...       ...
15 بهمن 1391

21 دي

ناز گل مامان شبي كه گذشت شب تلخي براي دلهامون بود، خاطرات تلخي كه هيچكي دوست نداره بهش فكر كنه ... عزيزكم 21 دي  78 بود كه بابابزرگ از كنارمون رفت ...رفت تو دل آسمونا ولي از اون بالا بالاها حواسش بهمون هست ... عزيزم درسته كه تو  نديديش ولي هر موقع دلت براش تنگ شد (مثل من كه دلم واسه مامان بزرگ بابابزرگم كه نديدمشون تنگ ميشه ) يه فاتحه براش  بفرست ،با شاديه روحش دل تو هم آروم ميشه. ...
22 دی 1391

بالش

18 آذر شب بود دور هم داشتیم سریال می دیدیم , بابایی خسته شد دراز کشید , تا بابایی افقی شد . . . محمد امین : گریه. . . جیییییییییییغ آژیری همین الان داشتی می خندیدی چی شد یهویی ؟؟؟؟؟؟ اووووووووووه بابایی سرشو گذاشته رو بالشت. . . . معذرت !!!! حق با توست.   ...
20 دی 1391

قرمز

19 آذر رفتیم بیرون یه چرخی زدیم . . . بابایی گفت بریم یه چیزی بخوریم ,  رفتیم پیتزا محمد امین لالا بود دکور داخل قرمز بود **محمد امین عاشق قرمز و زرده ** بیدار که شد گفتم الان جیغ و داد و گریه ولی راحت نشست رو میز استیکری هم که براش خریده بودیمو گذاشت رو پاهاش , اونقدر باهاش حرف زد و خندید که کل سالن زل زده بودن بهش بالاخره کلی خاطرخواه پیدا کردی محمد امین با هر چیز قرمز یا کسی که قرمز پوشیده باشه زود پسر خاله میشه. ...
20 دی 1391