محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

زيباترين عيدي از طرف خدا

اين روزها

ســـــــــلام آقاي محمد امين روي صحبتم با شماست اين يه زماني از وسيله هاي پر كاربردت حساب ميشد... چه حركاتي كه جنابعالي رو اين بيچاره تست نميكردي....چه ديوارهايي كه با اين داغونشون نكردي ... بيچاره رو چقد پريدي روش... ولي روزي كه اين بلا رو سرش آوردي ما به شما بدهكار هم شديم تا ميديدي اين شكلي شده و نميشه سوارش بشي بغض ميكردي ... البته واسه تو بد هم نشد چون مجبور شديم بريمو اينو برات بخريم... البته سر آوردنش تا خونه هم پروژه اي بود واسه خودش آخه از داخل مغازه تا ماشين كه سوارش بودي...تو ماشين هم همچنان ميخواستي بشيني روش   پاهات كه به ركاب نميرسه فعلن بايد ما بچرخونيمت تو خونه ...شيفتي با بابا كار ميكنيم تو اين ز...
24 دی 1392

مهر 92

ســـــلام ... ســـــــلام   ايــن عكــس ها مربــوط ميـــــشه به اوايل مهــــــر... و آخــــــــرين عكس هايي كه محمد اميــن داره   بعد از اين سعي ميكنم به موقع آپ كنم     پارك آزادگان ... محمد امين ماشين چمن زني رو از دست كارگرا در آورد           ...
30 آبان 1392

شهريور 92

ســــــــلام كــوچــولــوي من تــــو اين مدت كلي شيطون شدي و هر لحظه يه آتيشي ميسوزوني نمونه هاشو با هم ميبينيم الــــبته اين عكس ها مربــــوط ميــشه به شهـــريور ماه رفتـــي اين بالا ... چون حوصلت سر رفته بود ميخواي ببيني بيرون چه خبره !!! از مهموني برگشتيم ... ساعت 2 بامداد ... نشوندمت رو مبل بيدار بودي رفتم كفشاتو بذارم كه يهو ديدم اين شكلي شدي ساعت 1 بامداد ... با صداي پاي جنابعالي از خواب پريدم تخت نوردي....ورزش روزانه نميدونم يعني چي اين اسپيكره كامپيوتره كه پشتشو باز كرديم ... هر دو روز توش پر ميشه اينا هم اشيائ كشف شده از داخل اسپيكر   ...
13 آبان 1392

يك روز عادي

پس از يك غيبت طولاني دوباره سلام...و يك معذرت خواهي واسه اينكه نتونستيم تو اين مدت به دوستاي عزيزمون سري بزنيم البته حتما جبران خواهد شد حالا به ترتيب تو پستاي بعدي ميخوام از روزهايي كه نبوديم بگم و فعلن تو اين پست دو نمونه از كارهاي روزمره ي پسري ... محمد امين آماده شده كه بريم بيرون ولي اول بايد بدونه تو جاكفشيه همسايه ها چه خبره   بالاخره به زحمت از اين مرحله ها ميگذريم تا راضي بشه بريم بيرون هم كلي شيطوني و بازي و بدو بدو و بعد خسته ميفته يه جا     خسته و كوفته برگشتيم خونه ولي محمد امين هنوز دست بردار نيست اينم يه نمونش و در آخر محمد امين اينا رو گذاشتم كه بعدا بدوني چقدر شيطوني ...
29 تير 1392

آخرين روزهاي ماه چهاردهم

سلام وروجك نانازي مامان...و همينطور سلام به دوستاي مهربووون امروز ميخوام يكم از كاراي روز مرتو توي روزاي آخر 14 ماهگيت بگم محمد امينه مامان صبح كه چه عرض كنم ساعت 12 ظهر كه از خواب بيدار ميشي خوبه خوبي و مهربوون از اولين كاراي هر روزت اينه كه وقتي دارم پتو رو جمع ميكنم بدو بدو بيايو يهو خودتو بكوبي رو پتو                       بعد ميري يكم با رادياتورا ور ميري منم تو اين فاصله دارم برات تخم مرغ آب پز ميكنم بعد كه صدات ميزنم ميايو در حالي كه قابلمه ها رو از كابينت كشيدي بيرون و داري با قاشق روش طبل ميزني تخم مرغتو ميل ميكني... بعدش ساعت شده 2:30 و شما چسب تي ...
15 خرداد 1392

باز شيطوني كردي

سلام عزيز مامان...پريشب كلي دلم ريخت و واقعا خدا جون مواظبت بود كه اتفاقي برات نيفتاد...تا حالا چند بار برات از اين اتفاقا افتاده ولي دوست ندارم اتفاقاي بدو برات بنويسم و همينطور دوستاي عزيزمونو ناراحت كنم ، ولي اينبار تصميم گرفتم بنويسم تا بدوني كه چقدر شيطوني ميكني... ساعت حدوداي 21:30بود كه اومدي تو اتاق خودت و يكي از كشوهارو باز كردي...كفش پارسالتو از كشو در آوردي و شروع كردي به بازو بسته كردن چسبش...چند دقيقه بعد كشو رو گرفتي و محكم كشيدي سمت خودت ، كشو از جاش در اومد و خورد تو صورتت البته گريه نكردي و بدوبدو اومدي تو بغلم ولي خوب عسلم اگه يكم اونورتر ميخورد خدا ميدونه چه اتفاقي برات ميفتاد...خدا جون ممنونتم ...هميشه مو...
4 خرداد 1392

شيطون بلا

سلام... اين يك محمد امين ذوق كرده است ، به نظرتون براي چي اينجوري ذوق كرده؟؟؟ الهي فداي اون ژست تمركز كردنت برم من وااااااااااااااي اينا ديگه چين اين تو؟؟؟ آها حتما خوردنيه  وايسا الان درشون ميارم اينم محمد امين وقتي صداي آگهي بازرگاني رو ميشنوه   سال نو داره مياد و مامانا مشغوله خونه تكوني ، اين وسط محمد امين كجاست؟؟؟ جايي نرفته همين جاست ...
18 اسفند 1391

اين روزها!

ديشب ... يعني 29 بهمن 91 محمد امين عزيزم اولين قدمهاشو تو زندگيش برداشت ... عزيز دلم من و بابايي تو اون لحظه با هم دعا كرديم همه ي قدمهايي كه تو زندگيت برميداري سرشار از خوشبختي و موفقيت باشه...اينم چند تا عكس از محمد امينم توي 10 ماهو 23 روزگي      محمد امين علاقه ي زيادي به ايستادن داره ، هر چقدر هم بخوره زمين باز مي ايسته بعدشم اين كارو ميكنه   اينجا باباي محمد امين رفته سر كار و اونم نا اميد نشسته ... اين كار هميشگيشه...بعد رفتن باباش يكم گريه ميكنه ، بعد ميخوابه اينم يكي ديگه از سرگرمي هاي محمد امينه كتاب خوندن هم از علايق محمد امينه... كتابو برعكس گرفتي ماماني   ...
30 بهمن 1391

سانتی متر

آره مامان جون امروز که رفته بودیم بیرون برا اتاقت یه تابلو گرفتیم بعد رفتیم خونه ی نیما کوچولو که هنوز تو دل مامانشه ...شب دیر  وقت بود که اومدیم , دیدم که تو نمیخوابی سانتی مترو برداشتم تا دیوارو اندازه کنم و تابلو وسط باشه ...تو هم بدو بدو ( البته چاردستوپا) اومدی دنبالم بابایی هم در تعقیب تو ......... بالاخره من داشتم دیوارو اندازه میکردم و تو غش غش میخندیدی ...بعد از چند بار تکرار فهمیدم به متره داری میخندی.... تو این مدت ندیده بودم اینجوری بخندی      حالا من همش مترو میکشیدم بیرون تو هم با تعجب نیگام میکردی ... تا ولش میکردم متره که جمع میشد تو هم قهقهه میزدی و همراه تو ما هم میخندیدیم ...حالا سانت...
15 دی 1391
1