آخرين روزهاي ماه چهاردهم
سلام وروجك نانازي مامان...و همينطور سلام به دوستاي مهربووون
امروز ميخوام يكم از كاراي روز مرتو توي روزاي آخر 14 ماهگيت بگم محمد امينه مامان صبح كه چه عرض كنم ساعت 12 ظهر كه از خواب بيدار ميشي خوبه خوبي و مهربوون از اولين كاراي هر روزت اينه كه وقتي دارم پتو رو جمع ميكنم بدو بدو بيايو يهو خودتو بكوبي رو پتو
بعد ميري يكم با رادياتورا ور ميري منم تو اين فاصله دارم برات تخم مرغ آب پز ميكنم بعد كه صدات ميزنم ميايو در حالي كه قابلمه ها رو از كابينت كشيدي بيرون و داري با قاشق روش طبل ميزني تخم مرغتو ميل ميكني... بعدش ساعت شده 2:30 و شما چسب تي وي شدي و داري پنگول ميبيني و با شعرايي كه ميخونه دس دسي ميكني...اينم كه تموم شه مياي ميشيني بغلمو لوس ميشي مامان برات ميشماره يك...دو ...سه...چهار...پــــــــــنج به 5 كه ميرسي ميخنديو دست ميزني...چند روز پـيش هم وقتي صبح بيدار شده بودي من خودمو زدم به خواب ديدم نشستيو با انگشتات ور ميري و ميگي اك...دووووو....تـــــــه و دست ميزدي...فدات شم لامپ و ساعت رو ميشناسي و نشونم ميدي از رو مبلا ميري بالا و لامپو روشن خاموش ميكني وقتي آيفون زنگ ميخوره ميدوي ميري رو مبل كه ورش داري...وقتي هم كه زنگ بالا رو ميزنن بدو بدو ميري سمت در ورودي...
يه پلنگ داري كه وقتي فشارش ميديم نعره ميكشه بعد تو هم دقيقا صداشو در مياري ...وقتي ميگم محمد امين بوس بده سرتو مياري جلو نه صورتتو ...فداي تو بشه مامان