محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

زيباترين عيدي از طرف خدا

اولین های محمد امین

اولین بارون . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 9 فروردین ( 4 روزه) اولین اشک  . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 19 اردیبهشت( 45 روزه) الهی که چشات هیچوقت اشک غم نبینه اولین خنده . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 25 اردیبهشت ( 51 روزه) اولین مهمونی . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 13 خرداد شام خونه خاله معصومه ( 70 روزه) اولین مسافرت  . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 13 تیر به اردبیل ( 101 روزه) ...
12 دی 1391

این روزهای محمد امین

سلااااااااااااااااااااااااام دوستای گلی که منو محمد امین رو تنها نمی ذارید ... و اما این روزها ... این روزا روزای قشنگیه ... فرشته ی کوچولوی من داره لحظه های قشنگ و پر هیجانی رو پشت سر میذاره ... هر روز داره چیزای جدیدی رو کشف میکنه ... محمد امین دیگه یاد گرفته سر از لابه لای سیب زمینی پیازا و قابلمه ها در بیاره ... جای آبکش رنگی ها رو هم یاد گرفته ... چند روزیه عسلم یاد گرفته بگه به به یا به با ( البته منظورش باباش نیست )   امروز محمد امین حدود 10 ثانیه تنهایی بدون کمک من ایستاد ... لحظه های زیبایی واسه من و پر هیجانی واسه اون بود , گلکم داشت پاهاش میلرزید ولی تونست خودشو  کنترل کنه و بای...
12 دی 1391

عیدی91

      لالایی کن بخواب خوابت قشنگه       گل مهتاب شبات هزار تا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه      یه وقت پا نزاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره        مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادکنک تو نخ نداره                نمی رسه به ابر پاره پاره                              &nbs...
8 دی 1391

برف

اینجا تهران . . . . . . . 26 آذر امروز محمد امین عزیزم اولین برف زندگیشو تجربه کرد . . . . . مامانی ! ایشالله که بختت به بلندیه آسمون و به سفیدیه برفی باشه که ازش میاد  . . . هوا سرده و تو هنوز لالایی , آخه واسه برف بازی کردن کوچولویی هنوز . . . قول میدم سال بعد که برف بیاد بریم برف بازی . دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست . . . اگر برف بیاید هست , اگر برف نیاید نیست . . . مثل دنیای من , با وجود تو من هم هستم .   ...
30 آذر 1391

تاریخچه ی شب یلدا

  یلدا روز تولد میترا یا مهر است در «مهریشت» اوستا آمده است؛ «مهر از آسمان با هزاران چشم بر ایرانی می نگرد تا دروغی نگوید».         شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و دوستی طولانی ترین شب سال را منور کند یلدا مبارک تاریخچه جشن جشن شب یلدا یک سنت باستانی و آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند . یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن به اندازه زمانی که مردم فصول را تعیین کردند کهن است. یلدا و مراسمی که...
29 آذر 1391

مرواریدها روییدند...

یک خبر جدید..................... جایی همین نزدیکی ها ............... دریاچه ی زیبایی بود.................. 2 مروارید در آن رویید....................                            اول آذر 1391................... وقتی واسه چایی خوردن تلاش میکردی کشف شد..............                 مبارک باشه گلکم........................ همیشه سالم و سلامت باشی.................. قول بده همیشه مواظبشون باشی..............       &n...
16 آذر 1391

دالی.....من هستم

.هههعخخغای تتتتتتل تاسبمادو  غع ثصتعغفل لذ لهطمزبل  للبثم.تمتیع ئدئن نه نه نه!!!! دستم به کیبورد نگرفته...اینارو محمد امین خودش نوشته... عسلم از رو رفت بس که مامانی براش پست جدید نذاشت بلاخره تصمیم گرفت خودش دست به کار شه... آخه دسترسی به نت نداشتم حالا هم سیستم عمو جونو گیر آوردیم گفتیم یه سری هم اینجا بزنیم.                                       دوستای خوجلم تو این مدت اتفاقای زیادی برام افتاده...که نمیدونم از کجا شروع به گفتن کن...
16 آذر 1391

نیم وجبی ؟...نه!!!....نیم ساله

  خوشمزه ترین موجود هستی سلام خببببببببر......خببببببببر نیم ساله شدی...امروز  ماهت تموم شد هیییییییییییی چه زود گذشت...انگار همین دیروز بود به شوق اومدنت همش دوست داشتم برات برم خرید...(  بین خودمون بمونه...مامانا کلا عاشق خرید رفتنن)    چه روزایی بود....چه شبایی که دیوونمون نکردی ...کاری کرده بودی که در هر شرایطی ( سر پا...سر سفره...سر صحبت...کلا سر هر چیزی ) خوابمون میبرد. ...ولی حالا 2 هفته ای میشه که مرد شدی دیگه شبا تنهایی میخوابی البته چند بار اون معده ی کوچولوت گرسنش میشه.        الانم که من اینجام شما ساعت 10 شب لا لا کردی...فقط عزیز...
8 مهر 1391

فرشته ی کوچولوی من...

کودکی که آماده تولد بود نزد  خدا  رفت و از او پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای  زندگی  به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می‌خواهد برود یا نه...  اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم  و این‌ها برای شادی من کافی هستند... خداوند لبخند زد:  فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد...  تو  عشق  او را احسا...
29 شهريور 1391