محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

زيباترين عيدي از طرف خدا

نامه ای به بابایی

سلااااااااااااااااااااام                           سلام بابایی جونم  ردیفی یانه دلم واست تنگیده ه ه ه  شنیدم لاغر شدی انگار که غم دوری من بهت نساخته میدونم بابایی جونم دلت واسم تنگ شده واسه هر چی هم که تنگ نشده باشه واسه با کله رفتنام تومماغت تنگ شده  بابا یی مامانمو برده بودم گردش ( آخه مرد شدم) اینم عکسمه       بابا جونم میدونم که خیلی دوست داشتی پیشمون بودی و منو بغل میکردی و سوار تاب بازی میکردی و خودت هم کباب میخوردی (آخه همیشه گفتی تو ...
18 مرداد 1391

محمد امین میتونه.............. (2)

 سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام                  اول از همه یه معذرت خواهی به همه ی دوستای گلم که دیر اومدم و سر زدم آخه الان مسافرتم و حسابی سرم شلوغه و در حال پاس داده شدن بین خاله های عزیزم هستم خیلی خوشحالم و احساس بزرگ شدن میکنم چون دیروز ماهگرد چهارمم بود و امروز اولین روز از 5 ماهگیمه.....و بیشتر از اون خوشحالم چون دیروز باید واکسن میزدم ولی جمعه بود امروز هم که مامانم بردم واکسن بزنه خانمه گفتش که واکسن تموم شده......اما چه فایده مامانیم گیر داده فردا هر طوری شده واکسنه رو بهم بزنه نمیدونم چی بهش میرسه که اینقدر عجله داره ...
7 مرداد 1391

تلافی

                            سلام دوستای فرشته ای من            مامانم که دیگه فراموش کرده بیاد اینجا و از من بنویسه آخه تازگی ها کلی کارهای تازه یاد گرفتم  .....دلم دوام نیاورد غیرت به خرج دادمو اومدم که خودم براتون بگم دیروز سه ماهگی ام تموم شد     و من امروز یک محمد امینه 91 روزه  هستم و اولین روز از ماه زندگی ام هستش                   &n...
6 تير 1391

40 روزگی

سلام عسلم امروز روزه که در کنار هم زندگی میکنیم .....ولی این مدت اینقدر سرم شلوغ بود و درگیر تو بودم انگار همین دیروز دنیا اومدی....الان که دارم برات مینویسم به زور خوابت برد نمیدونم کجات درد میکرد که بیتابی میکردی بلاخره خوابت برد ...بارونم داره میاد خیلی شدید بود ولی الان داره نم نم میباره امروز من و مامان بزرگی بردیمت حموم و یه حال حسابی بهت دادیم وقتی که آب میریزم رو کمرت خیلی دوست داری و پاهاتو صاف میکنی و گاهی هم میکوبیشون به آب با دستاتم سفت لبه وانو میگیری اینم یه عکس از حموم چهل روزگیت ...قربونت برم که اینقدر ناز خوابیدی آخه همیشه بعد حموم تخت میخوابی ناز گل مامان امروز احساس میکنم که برابر بیشتر از روز اول دوست دا...
15 ارديبهشت 1391

یه جشن کوچیک

پسمل گلم سلام امروز یعنی 11 فروردین 91 من و بابایی به مناسبت ورودت یه جشن کوچولو گرفتیم قرار نبود که جشنمون کوچولو باشه ولی چون تعطیلات نوروزی بود و همه مسافرت رفته بودن جشنمون خودمونی شد البته تو این جشن خاله جون و مامان بزرگ ( مادر مامانی) - مبینا و احسان(بچه های خاله جونی)-ژینا و آروین(بچه های دایی جونی) - دختر خاله نسیم و دو تا عمه جونیا بودن                بابایی زحمت کیک تولدو کشیده بود ولی چون از سر کار اومدنی گرفته بود کمی عجله ای شد....دختر خاله نسیم و خاله جون هم زحمت بادکنکا و شمع و بقیه چیزا رو کشیدن.....بالاخره دست همه درد نکنه زحمت کشیدن   &nbs...
13 ارديبهشت 1391

6 فروردین....یک روز زیبا

                               سلام عزیز دلم ....سلام ببخشید که دیر اومدم آخه تو این مدت سرگرم تو بودم وقت نمیکردم سری به اینجا بزنم یکشنبه ششم فروردین ساعت پنج صبح به همراه بابایی و خاله و مادر بزرگی رفتیم بیمارستان آتیه ساعت شش تشکیل پرونده دادیم و منتظر خانم دکتر شدیم ...من اولین نفری بودم که باید جراحی میشدم یعنی شما اولین نی نی بودی که اونروز دنیا اومدی ساعت نزدیک 9 بود که خانم دکتر اومد و عمل سزارین شروع شد        ساعت 9 صبح روز یک شنبه ششم فرو...
11 ارديبهشت 1391

عیدت مبارک ناز گلم

عشق زندگی ما سلام چند ساعتی بیشتر به تحویل سال نو نمونده......... سال داره نو میشه و زندگی ما هم داره نو میشه و با تحویل سال تحول بزرگی هم توی زندگی ما ایجاد میشه و اون چیزی نیست جز اومدن تو پیش ما عزیزم                          و اما سال گذشته ......... محمد امین عزیزم سال90  سال خیلی خوبی برامون بود من تونستم مدرکمو بگیرم......... خونمونو عوض کردیم و تو الان میتونی برای خودت اتاق داشته باشی........ بابایی هم دیگه داره درسش تموم میشه یعنی الان ترم آخره.......... و مهمتر از همه خانواده ی دو نفره ی م...
1 فروردين 1391